- مناسبتها، وقایع و اعمال ماه محرم
- مناسبتها، وقایع و اعمال ماه صفر
- مناسبتها، وقایع و اعمال ماه ربیع الأول
- مناسبتها، وقایع و اعمال ماه ربیع الثانی
- مناسبتها، وقایع و اعمال ماه جمادی الأول
- مناسبتها، وقایع و اعمال ماه جمادی الثانی
- مناسبتها، وقایع و اعمال ماه رجب
- سایت قرآنی تنـــــزیل
- سایت مقام معظم رهبری
- سایت آیت الله مکارم شیرازی
- سایت آیت الله نوری همدانی
- سایت آیت الله فاضل لنکرانی
- سایت آیت الله سیستانی
مناجات با خداوند و روضۀ حضرت عباس علیهالسلام
جز تو کـسی ز حالِ زارم خـبر ندارد چون من کسی برای تو دردسر ندارد از بسکه مهـربانی بخـشیده شد خطایم از جانب تو یک بار، جرمم تشر ندارد خـسران زده منـم که آنقـدر در گـناهم مثـلِ گـذشـته ذکـرت در من اثر ندارد
: امتیاز
|
غزل مناجاتی با خداوند کریم و روضه حضرت علی اصغر
دوری از آغوش تو جز دردسر چیزی نداشت جادۀ بیعشق تو غیر از خطر چیزی نداشت لذّت عصیان گذشت و ذلّت آن مانده است معصیت جز بار حسرت بیشتر چیزی نداشت آخر دست طلب از این و آن تحقیر بود رو به خلق انداختن غیر از ضرر چیزی نداشت من همانم که تمام روز عصیان کرده است آنکه در پروندهاش وقت سحر چیزی نداشت چشمهایم پُر ولیکن کوله بارم خالی است بندهات غیر از همین چشمان تر چیزی نداشت دست در دست کمان برد و نفس را حبس کرد نانجیب انگار جز تیر سه پر چیزی نداشت گـریهاش تنها برای چند قـطره آب بود ورنه بحر جنگجویی این پسر چیزی نداشت
: امتیاز
|
غزل مناجاتی با خداوند کریم
مـرا که گـدای تـو بـودم زمـانی ز چشمانت انداخت این بددهانی تو بـودی ولی بـندۀ خویش بودم تو را خواندم اما دلی نه! زبـانی من بیسـر و پا چـهها که نکردم تو میدانی اما چه میشد ندانی! کجا رفت آن گـریههای مناجات کجا رفت حالـم؟ کجایی جـوانی چـرا دل بـریـدم ز دنـیـای بـاقی چـرا دل نـکـنـدم ز دنـیـای فانی جز این میکـده جای دیگر ندارم چه خاکی کنم بر سرم گر برانی منو دوری از روضهها وای بر من تـمام است کارم عجـب امتحانی سرم گرم ایوان طلای نجف شد که انـداخـتـه بر سـرم سـایـبـانی برای علی فـاطـمه سوخت افتاد تـوان بـر عـلـی داد با نـاتـوانـی
: امتیاز
|
غزل مناجاتی با خداوند کریم
تا ببـیـنم رحـمت پـروردگار خویش را میشمارم باز جـرم بیشمار خویش را روز و شب فرقی ندارد پیش من چون با گناه تیره کـردم آسـمان روزگـار خویش را هر زمستان رفت، آمد یک زمستان دگر چون به دست خود خزان کردم بهار خویش را هیچکس مانند تو خیر و صلاحم را نخواست کاش دستت میسپردم اختیار خویش را از همان روز ازل باید خـدایی میشدم در حریم یار میجُـستم دیار خویش را کاش دست مهـربانت سایهبان من شود تا بپـوشـانـم خـطـای آشکـار خویش را صحبت از عفو و بزرگی وکرامت میشود تا به سمت تو میاندازم گذار خویش را تو یقـیناً میشناسی خوبتر از من مرا من نمیدانم صلاح کار و بار خویش را عهد میبندم نباشم غافل از اعمال خود باز یادم میرود قول و قرار خویش را کاش میفهـمیدم این آلوده دل من نیستم حال که عمری کشیدم انتظار خویش را بس که سر زد از من رسوا خطا و اشتباه عاقبت از دست دادم اعـتبار خویش را پیله کرده نفس امّاره به جسم و روح من کاش روزی بشکنم قفل حصار خویش را آبـرو بخـشـیـدی و من آبـرو بردم فقـط در میان خلق کم کردم عیار خویش را خواب غفلت آمد و خود را به چشمم عرضه کرد در عوض دادم دل شبزندهدار خویش را چندقطره اشک ودست خالی وچشمان تر با خودم آوردهام دار ونـدار خـویش را بـیـن زنـدان گــنـاهـم یـاد تـو افــتـادهام تا مگـر پـیـدا کـنم راه فـرار خویش را »یا الهَ العالَمین إِغفِـر ذُنوبی بِالحُـسِین« هرچه باشم روی لب دارم شعار خویش را ای که با لبهای تشنه قتل صبرت کردهاند زینب از کف داده بعد از تو قرار خویش را
: امتیاز
|
غزل مناجاتی با خداوند کریم
لـبـریز اشتـباهم با اشک و سوز و آه آمد به الـتـمـاس تو این عـبد روسیـاه مـحـتـاج یـک نـگـاه رئـوفـانـۀ تــوأم دارد تـمـام زنـدگـیام مـیشـود تـبــاه یارب نشد که بندگیات را کنم، ببخش رحـمـی نـما به بیکسیِ عـبد بـیپـناه بـیآبــرو ز غــفـلـت بـیانـتـهـا شـدم مشغـول خویش کرده مرا کثرت گناه صد بار اگر که توبه شکستم، مرا ببخش چـشـمِ امید بـسـته گدایت به یک نگاه هـسـتم گـدای خـانـۀ اربـاب بـیکـفـن آخر شـود نوکـر این خانه سر به راه حالم خـراب میشود از هجـر کـربلا قسمت نما روضه، شبی، کُنجِ خیمه گاه آیـد صدای مـادرِ پـهـلـو شـکـسـتهای بالای جـسم پاک شـهـیدی ز قـتـلگـاه
: امتیاز
|
مناجات با خداوند کریم
خـطـا کـارم اما خدایا ببخـش من بینـوا را خـدایـا بـبـخـش اگر که همه توبههایم شکست اگر رشـته بنـدگیام گـسـست اگـر روسـیـاهـم اگـر که بـدم اگر جز درت درب دیگر زدم همه خلوتم پُر شد از جرم اگر نـمـانـد آبـرویـی بـرایـم دگـر من آنم که ترد از تو او را رواست که پیمان شکن را فراقت سزاست عـطا کردهای و خـطا کردهام وفـا کـردهای و جـفـا کـردهام اگـر اعــتــبـاری نـدارم دگـر در این جـمعـیت آبـرویم مبر تورا جان آن کشتۀ اشک و آه تو را جان آن بیکس قـتـلگاه
: امتیاز
|
غزل مناجاتی با خداوند کریم
کـنارِ جـانـماز آرام دیـدم اضطرابم را الا یا تَطْـمَئِنُّ الْقَـلب، دریاب انقـلابم را فقط در تربتِ سجاده میروید گُلِ اشکم فقط این باغبان از خار میگیرد گلابم را منِ مبهوت در آئینه گفت این کیست؟ این من نیست بگیر از چهرهام روی سیاهم را؛ نقابم را دویدی سمتِ من با چشمۀ آغوش، تا دیدی کویرِ خودفراموشی نمیبیـند سرابم را تهِ انـبارهای کاه، پیـدا کـردهای سوزن ندیدی کوهِ عصیان مرا؛ دیدی ثوابم را نشـسـتم ساخـتم ویـرانه از دنـیای آبادم نشستی ساختی هر بار، دنیای خرابم را زمینگیر است مانند قـنوتم؛ مرغِ آمینم ببـر بالاتـر از قـدّم دعـای مسـتجابم را به حکمِ «رشتهای بر گردنم افکنده…» میخواهم ببندی گوشهای از خانۀ حیدر طنابم را اگر روزی میان جنّت و بامِ نجف ماندم کـبوتر کن قـناریهای حـقّ انتـخابم را به دستم نامۀ «لا تَقْنَطُوا مِنْ رَحْمَة الله» است بده دست « قَسیمُ النّارِِ وَ الْجَنَّه» حسابم را
: امتیاز
|
غزل مناجاتی با خداوند کریم
نه اشک تا که بریزم نه آه تا که برآرم به حیرتم که در خانـۀ خـدا چـه بیارم؟ سیاهروی و سیهنامه و سیه شده روزم به غیر اشک خجالت به درگه تو چه دارم؟ تـمـام روز قـیـامت گـرم نگــاه بـداری هنــوز هـم نتــوانم گنـاه خـود بشمـارم همه مصیبتم این است در لحد که بگویی به گوشـۀ کفنـم جرم خویش را بنگارم به محضر تو گنه کرده باز رزق تو خوردم قسم به ذات تو با تو چنین نبـود قرارم اگر که زیر سرم دست رحمت تو نباشد چگونه صورت خود را به خاک قبر گذارم؟ گمان نبود که عمری حضور چون تو خدایی به معصیت گذرد صبح و شام و لیل و نهارم چگونـه تاب بیارند عضوعضو وجودم اگر که قـبر دهد با چنین گنـاه فـشارم؟ به اولـیـات قـسـم از ارادتـم نـشـود کـم هزار بار بسوزی اگر ز خـشم به نارم ببخـش «میثم» آلـوده را به میثم مـولا مسلّم است که من طاقـت عـذاب ندارم
: امتیاز
|
غزل مناجاتی با خداوند کریم
راه دور و؛ بار سنگین و گناهم بیشمار من که میدانم بدم دیگر تو بر رویم نیار تا نیـفـتم تا نـسوزم در شـرار خـشم تو ابر رحمت بر سر این بندۀ عاصی ببار بـاورم هرگـز نـمیآیـد به ذات اقـدست مهربانی چون تو عبدش را بسوزاند به نار کی به رویش در ببندی کی رهایش میکنی بندهای را که ندارد جز درت راه فرار؟ هم ز لطفت هم ز عفوت هم ز جرمم هم ز خویش شرمسارم شرمسارم شرمسارم شرمسار باورم هرگـز نمیآید که مأیوسـش کنی بندهای را که بود بر رحـمتت امـیدوار از تو در عمرم نکردم لحظهای قطع امید گرچه دارم جرم در پروندۀ خود بیشمار گرچه میدانم مرا میبخشی از لطف و کرم میسزد تا باز، گریم از خجالت زارزار پردهپوشی کردی از جرمم به دست رحمتت گرچه میکردم گناه خویشتن را آشکار چشم میثم همچنان باشد به عفو رحمتت گر بری سوی بهشتش یا بسوزانی به نار
: امتیاز
|
غزل مناجاتی با خداوند کریم
با آنکه حدّ جرمم بالاتر از عذاب است جرم مرا حساب و عفو تو بیحساب است عـفـو تو کـوه خـجـلت بر شانهام نهـاده بر روی دوشم این کوه سنگینترین عذاب است
: امتیاز
|
غزل مناجاتی با خداوند کریم
رب خطاپـوش تویی عبد خطاکار، منم مستحـق عـفـو تویـی مستحـق نـار، منم لطف و کرم بین که دمد بوی گل از پیرهنم گرچه تو خود باخبری خارتر از خار، منم گرچه سیه گشته رویم عفو تو داد آبرویم آنکه گناهش شده با عفو تو تکرار، منم آنکه مرا دستتهی دید و پذیرفت تویی آنکه ز لطف و کرمت آمده سرشار منم آنکه رها سازدم از دام خطا کیست؟ تویی آنکه به زنجیر خطا گشته گرفتار، منم آنکه کند جرم مرا از کرمش عفو، تویی آنکه فقط خوانده تو را داور غفار، منم گر به جحـیمم فکنی یا به بهـشتم بـبری بنـدۀ عشـق عـلی و عتـرت اطهـار منم میثمم و مهر علی حک شده بر لوح دلم خـاک، ولـی خاک در حیـدر کـرار منم
: امتیاز
|
مناجاتی با خداوند کریم
ماندم چه کنم پیش تو شرمنـدگیام را دادم به گـنـاهان، شـرف بنـدگـیام را برهم زده این نفـس همه زنـدگیام را نادیـده بـگـیـریـد سـرافـکـنـدگـیام را هرچـنـد بـدم پـیـش کـریـم آمـدهام من با دسـت گـرفـتـار درش را زدهام من جـای تـو شـدم بـنـدۀ دیـنـار ببـخـشـید دل دادهام عمریست به اغیار ببخشید کـارم شده معـصیت و انـکـار ببخشید هربار خـطا کـردم و هـربار ببخـشید این بار گنه از من و این مغفرت از تو در چنتۀ من نیست به جز معذرت از تو پُر حرف شـدم هر سخـنم گشت وبالم یک تکـه زبـان در دهـنم گـشت وبالم از غـیر غـمت سوخـتـنم گـشت وبـالم این مـیـل ریـا داشـتـنـم گـشـت وبـالـم هیچ ازتو خبر نیست به هر راز و نیازم پیـدا شده هـر گـمـشدهام وقـت نـمـازم با اینکه حـقـیـریم سـر خـوان حسیـنیم ما ریـزهخـور سـفـره احـسان حسینیم از مـهـد الی اللـحـد پـریشان حـسیـنیم عمری ست که سینه زن و گریان حسینیم کاش از جگرم سنگ عـقـیقی بتراشد تا یار که را خواهد و میلش به که باشد
: امتیاز
|
غزل مناجاتی با خداوند کریم
دردم گناه و بر لـبم افـغـان مرا ببخش با تـوبه آمـدم پـی درمـان مرا ببـخـش یـاقی نیام به حال غـریـبـان تـرحـمی باز آمـدم به حـال پـریشان مرا ببخـش یک عمر گفتهام که سریع الرضا تویی امشب به حق شاه خراسان مرا ببخش با این بلا که آمده مرگ است بیخ گوش کم گوش مـالیام بـده؛ الان مرا ببخش گریه برای کـشتۀ بیسر سلاح ماست محض همین نوای حسین جان مرا ببخش زینب به ناله گفت الا یا اخی الغـریب ای مانده زیر پای ستوران مرا ببخش بـا چـادرم نـشـد که تنت را کـفن کـنـم ای پاره پاره پیکر عـریان مرا ببخش
: امتیاز
|
غزل مناجاتی با خداوند کریم و روضه سیدالشهدا علیهالسلام
تو تَـرَحُّـم نکـنی پس که تَـرَحُّـم بکند تو تَـبَـسُّم نـکـنی پس که تَـبَـسُّم بکـند پشت هم جرم و خطاهای من بیسرو پا آتـش مـعـصـیـتم را پُـرِ هـیـزم بکـند همه جا بنـدۀ تو رفـته و ردش کردند عـاقـبـت آمـده تا بـا تو تـکـلـم بـکـند تو نگـاهـش نکـنی بار گـناهش او را آخـرْ انگـشتنـمای هـمه مـردم بکـند خواهش بندهات این است نخواهی محشر در شلـوغی پسر فاطـمه را گُـم بکند بـگـذاریـد که این بـنـده بـمـانـد تا که دوسه خط گریه برای شب سوم بکند یکنفر نیست که در هلهلۀ شام خراب سیـنهاش را سپـر صورت خانم بکند آنقدر مویِ سرش سوخت درآتش کَم شد چـادرِ سوخـتهاش تا به ابد پرچَـم شد
: امتیاز
|
غزل مناجاتی با خداوند کریم و روضه سیدالشهدا علیهالسلام
عـذری نمانـده است برایم کمک کنید سرتا به پا گـناه و خـطایم کمک کنید بالـم شکـسـته آنـقـدر افـتـادهام به چاه اما هـنوز سـربـه هـوایم کـمک کـنید این نان شبهه خوردنم آخر چه ها نکرد! بـوی عـلی نداشت غـذایم کـمک کنید از بس تـمام عـمر صدایـش نکـردهام پیشش غریبه است صدایم کمک کنید ارزان فروختم دل خود را به دیگران از دست رفـته است بهایم کمک کنید هر قـدر در زدم بـرویم وا نـشد دری حالا که رانده از همه جایم کمک کنید این روزها نماز جـماعت که میروم یاد نـماز صحـن رضایم کـمک کـنید عمرم به سر رسید و نشد نوبت حرم در آرزوی کـربـبـلایـم کـمـک کـنـید فابک عـلی الحـسین شب جـمعه آمده پـائـین پـای شـاه گـدایم کـمـک کـنـید با گریه پا شد و به جوانان خیمه گفت پُر از عـلی شدست عـبایم کمک کنید تا خیمه چند مرتبه هی میخورم زمین از چند جا شکسته عصایم کمک کنید
: امتیاز
|
غزل مناجاتی با خداوند کریم
با نـفـس خود در آیـنـه تا روبـرو شدم دیـدم اسـیــر دسـت هـزار آرزو شـدم شیطان مرا همیشه به سمت گناه خواند از روی جهل راهی آن سمت و سو شدم پـرداخـتم به ظاهـر و از اصل غـافـلم مانند باغی از گـل بیرنگ و بو شدم ایکاش اشک بودم و جاری به گونهای حالا که مثل بغـض بدی در گـلو شدم حرص گناه شعـله کشیده است در دلم از این قـرار بـوده اگـر تـنـدخـو شـدم روراست با خـدای خـودم هم نبـودهام امروز اگر که شهره به نام »دورو« شدم دست مرا همیشه گرفـته ست رحمتش هر جا که تا کمر به گِل غم فـرو شدم »تا کی تو مغفرت کنی و من گنه کنم؟ در آتـشـم بـسـوز کـه بـیآبــرو شـدم« شـرمــنـدۀ امــام زمـانـم کـه بـا گـنــاه یـک عـمـر بـاعـث نـگــرانی او شـدم اما دلم خوش است که با این همه خطا امــیــدوار آیــۀ «لا تـقــنـطـوا» شـدم یا رب مرا ببخش به حق کسی که گفت: من بـاعـث بـریـدن دسـت عـمـو شـدم
: امتیاز
|
غزل مناجاتی با خداوند کریم
چشیدم در حریمت طعم عشق لایزالی را کشیدم در غل و زنجیر، نفس لا ابالی را خـداوندا به شوق بـارش باران الطـافت تحمل کردهام این سالهای خشکسالی را زمانه از تو دورم کرده وشیطان فراوان است نمیجویم تو را، گم کردهام سیر جلالی را چه شبهای درازی را که بییاد تو سر کردم ببخش این سرکشی این سرخوشی این بیخیالی را برای درد دل کردن در این دنـیای وا نفسا به غیر از تو ندیدم هر چه گشتم این حوالی را چهل سال است بیتابانه دنبال تو میگردم چگونه شرح باید داد این آشفته حالی را چنان در زرق و برق زندگی غرقم که در سجده نمیبینم به جز گلهای رنگارنگ قالی را مرا تنها دو رکعت عشق روزی کن که دلتنگم تداعی کن بـرایم باز گـلبانگی بلالی را رهیده تیر عمرم از کمان و راهی گورم نیاوردم به دست ارزان من این قد هلالی را خدایا سال وفال وحال ومالم با تو خوش یُمن است نگیر از سرنوشتم بخت رام وبخت عالی را به سمتت آمدم با کوله باری از نبودنها فقط روی سیاه آوردم و دستان خالی را من از دیدار عزرائیل و از محشر نمیترسم که دارم بر سر خود سایۀ مولی الموالی را
: امتیاز
|
غزل مناجاتی با خداوند کریم
به روی دست آوردم دل غمپرور خود را صدف از سینهاش بیرون کشیده گوهر خود را دلم را ساده اندیشانه از پیکـر در آوردم چنان اندیشهای که اشعری انگشتر خود را من آن طفل پریشانم که در بازار تنهایی چنان سرگرم شد، گم کرده حتی مادر خود را و روز حشر، مانند مسلمانی که از غفلت به جمع انبـیاء نشـناخته پیغـمبر خود را منم آن واعظی که سالها با نان دین خوردم شبـیه مـوریـانه پـایههـای مـنـبر خود را جهان دار مکافات است، جو، گندم نمیگردد کلونی خستهام، هر بار میکوبم در خود را به جای نافله با شعرهایم توبه میخوانم به اشک خویش میشویم تمام دفتر خود را سرم بر شانۀ مُهر است، در آغوش سجاده و غسلِ اشکهایم میکنم پا تا سر خود را بر این سجـادۀ تبدار از شرم پشـیمانی میان سجده چون ققنوس سوزاندم پر خود را به این امید که جان میدهم در بین آغوشت کشاندم تا سحر این سجدههای آخر خود را
: امتیاز
|
غزل مناجاتی با خداوند کریم
جلوههایی ز وقار است تضّرع به خدا بهترین راهِ فـرار است تضّرع به خـدا هـدیه کـن نـامِ گـرامیِ خـدا را به دلت سببِ تاب و قرار است تضّرع به خدا به دلت راه نده ترس که در درد و مرض اوّلـین سـدِّ مـهـار است تضّرع به خدا قادرِ مطلق و غـفّار همین خالقِ ماست باعثِ رویشِ کار است تضّرع به خدا صاحب عصر و زمان میطلبد اهلِ بُکا آخرین حرفِ نگار است تضّرع به خدا سر به سجـده بگـذار و نَفـسی تازه نما این همان شیوۀ یار است تضّرع به خدا بـا حــقــارت بـه درِ خـانـۀ الـلّـه بــرو جلوههایی ز وقار است تضّرع به خدا
: امتیاز
|
غزل مناجاتی با خداوند کریم
اگر به حـال دل خـسـتـهام تـوان ندهی اگر که اشک بصر را به من روان ندهی به روز حشر پریشان و زار و حیرانم اگر که صبح قیامت به من امان ندهی هزار توبه شکـسـتم ولی حواسم نیست برای تـوبـه تو شـاید دگر زمـان ندهی بـزن ولی جـلـوی چـشم بـنـدگـانت نـه مرا به خلق خودت اینچنین نشان ندهی اگـرچه من بـدم اما؛ تو بهـتـرین باشی حـوالهام به سر کـوی این و آن ندهی! زبان و غیبت و حال دعا؟ تو حق داری اگـر دعـای مـرا ره به آسـمـان نـدهی همیـشه بنـد دلـم را گره زدم به حسین خـدا نکـرده دلـم را به دیگـران نـدهی من آخر از سر این ضطراب میمیرم اگر دوباره حرم را به من نشان ندهی فـدای دست کـریـمت نـمیشد آقـا جان نگین دست خودت را به ساربان ندهی؟
: امتیاز
|
غزل مناجاتی با خداوند کریم
ای که هستی از رگِ گردن به ما نزدیکتر بیتو باشـد بر دلـم دامِ خـطا نزدیکتر من کیام؟ یک بندهای که روسیاه و بیوفاست عبد تو با توست بر عهد و وفا نزدیکتر مهـربانی؛ مهـربانتر از تـمامِ کـائـنات مهـربانی کن دوباره بر گـدا نزدیکتر دورم از محراب و منبر،از دعا و از سحر کی رسد چشمانِ زارم بر بُکا نزدیکتر تو خدایی، خالـقی و قـادرِ مطلـق تویی بین سجده میشوم بر توبهها نزدیکتر زخم ها دارم مرا هم التـیـامی لطف کن چون که با اسمِ توهستم برشفا نزدیکتر گر که میخواهی ببّرم از گناه و معصیت بر تو هستم از سوی کـرببلا نزدیکتر
: امتیاز
|